سفارش تبلیغ
صبا ویژن

رمضان رسید

بالاخره رمضان رسید

همون ماهی که از همه ی ماه ها قشنگ تر و معنوی تره

همون ماهی که نفس کشیدن و خوابیدن توش عبادته

وقتی کلاس اول راهنمایی بودم توی ماه رمضان‌‌،روبروی تلوزیون می نشستم و برنامه ی کودک نگاه می کردم و وقتی مامانم کارم داشت،می گفتم:الآن دارم عبادت می کنم،بعد میام،و اون اومدن هیچ وقت نمیومد

بیچاره مامانم!!!

همیشه مهم ترین آرزوم تو ماه رمضان این بود که حواسم پرت چیزی بشه و یادم بره روزه هستم،تا بتونم آب بخورم.

البته الآن هم دست کمی از اون موقع ندارم!!!

دم افطار دیگه هیچ حالی نداشتم،نمی دونستم چطوری آب رو سر بکشم.

البته می دونم که شما هم مثل خودم بودید؟!!!

به هر حال امروز عشق خدا به خودم رو از عمق وجود احساس کردم.

مهم ترین ترین عمل تو این ماه اینه که اونجوری که خدا می خواد رفتار کنیم و اعمالمون خدایی باشه و با کارهای پست و شیطانی باعث ننگ نسل انسان پیش خدا نشیم.

هر چه داریم از خداست و بر ماست که هر چه توان داریم برای خدا خرج کنیم

با ادب بی مانند وارد این مهمونی بی مثال بشیم

به امید موفقیت همه ی شما عزیزان در این ماه خدایی!!

رمضان مبارک

 




ادامه مطلب

[ سه شنبه 91/5/17 ] [ 5:10 عصر ] [ هانیه ]

داستان عاشقانه خیلی زیبا.حتمابخونید!!!

 

حدود دویست و پنجاه سال پیش از میلاد در چین باستان شاهزاده ای تصمیم به ازدواج گرفت…
با مرد خردمندی مشورت کرد و تصمیم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند تا دختری سزاوار را انتخاب کند.
وقتی خدمتکار پیر قصر ماجرا را شنید بشدت غمگین شد، چون دختر او مخفیانه عاشق شاهزاده بود،
دخترش گفت او هم به آن مهمانی خواهد رفت.
مادر گفت: تو شانسی نداری نه ثروتمندی و نه خیلی زیبا.
دختر جواب داد : می دانم هرگز مرا انتخاب نمی کند ، اما فرصتی است که دست کم یک بار او را از نزدیک ببینم.
روز موعود فرا رسید و شاهزاده به دختران گفت : به هر یک از شما دانه ای میدهم،
کسی که بتواند در عرض شش ماه زیباترین گل را برای من بیاورد…
ملکه آینده چین می شود.
دختر پیرزن هم دانه را گرفت و در گلدانی کاشت.
سه ماه گذشت و هیچ گلی سبز نشد ، دختر با باغبانان بسیاری صحبت کرد و راه
گلکاری را به او آموختند، اما بی نتیجه بود ، گلی نرویید .
روز ملاقات فرا رسید ،دختر با گلدان خالی اش منتظر ماند و دیگر دختران هر کدام گل بسیار
زیبایی به رنگها و شکلهای مختلف در گلدان های خود داشتند .

 لحظه موعود فرا رسید.
شاهزاده هر کدام از گلدان ها را با دقت بررسی کرد و در پایان اعلام کرد دختر خدمتکار همسر آینده او خواهد بود.
همه اعتراض کردند که شاهزاده کسی را انتخاب کرده که در گلدانش هیچ گلی سبز نشده است.
شاهزاده توضیح داد : این دختر تنها کسی است که گلی را به ثمر رسانده که او را سزاوار همسری امپراتور می کند : “گل صداقت”
همه دانه هایی که به شما دادم عقیم بودند ، امکان نداشت گلی از آنها سبز شود!



 




ادامه مطلب

[ دوشنبه 91/5/16 ] [ 3:10 عصر ] [ هانیه ]

سلام دوستان خوفین؟؟؟ 

طاعاتتون قبول! ممنون از نظراتی که درباره وبلاگ میدین هر انتقاد و پیشنهادی

 درباره وبلاگ دارین تو نظراتتون بگین.آخه من تازه این وبلاگو ساختم و خوشحال     

میشم برای بهتر شدنش بهم کمک کنین.منتظر نظرات شما دوستان هستم. 

    زیباترین حس زندگی مرور خاطره های خوب است،پس مرورتان میکنم هنگام

                                    دلتنگی.

 




ادامه مطلب

[ دوشنبه 91/5/16 ] [ 3:10 عصر ] [ هانیه ]

آنگاه که غرور کسی را له می کنی، 

آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی،

آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی،

آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری،

آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی،

آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده میگیری

می خواهم بدانم،

دستانت رابسوی کدام آسمان دراز میکنی تابرای

خوشبختی خودت دعا کنی؟

سهراب سپهری  




ادامه مطلب

[ دوشنبه 91/5/16 ] [ 3:10 عصر ] [ هانیه ]

داستان عاشقانه خیانت

چند سالی میگذشت که دایره آبی قطعه گمشده خود را پیدا کرده بود. اکنون صاحب فرزند هم شده بود، یک دایره آبی کوچک با یک شیار کوچک.

w01

زمان میگذشت و دایره آبی کوچک، بزرگ میشد. هر چقدر که دایره بزرگ تر میشد شعاع آن هم بیشتر میشد و مساحت شیار که دیگر اکنون تبدیل به یک فضای خالی شده بود نیز بیشتر.

w02

آنقدر این فضای خالی زیاد شد و دایره ناراحت تر که ناچار برای کمک به سراغ پدر رفت و به او گفت: پدر شما چرا جای خالی ندارید؟
پدر گفت: عزیزم جالی خالی نه، قطعه گمشده. هر کسی در زندگی خود قطعه گمشده دارد من هم داشتم، مادرت قطعه گم شده‌ی من بود. با پیدا کردن او تکمیل شدم. یک دایره کامل.
پسر از همان روز جست و جوی قطعه‌ی گمشده خود را آغاز کرد. رفت و رفت تا به یک قطعه‌ای از دایره رسید شعاع و زاویه آن را اندازه گرفت درست اندازه جای خالی بود ولی مشکل آن بود که قطعه زرد بود.
w03

دایره باز هم رفت تا اینکه به یک مثلث رسید که فضای خالی خود را با قطعه‌های رنگارنگ کوچک پر کرده بود.
w04

دایره دیگر از جست و جو خسته شده بود تا اینکه به یک قطعه مربع گمشده رسید، به او گفت شما قطعه گمشده من را ندیدید؟
قطعه مربع گریه کرد و گفت: من هستم
- ولی شما مربع هستید و قطعه گمشده‌ی من قسمتی از دایره
- من اول قطعه‌ای از دایره بودم یعنی دقیقا بگویم قسمتی از شما و منتظرتان که یک مربع قرمز آمد. قطعه‌ی گمشده او مربع بود ولی من گول خوردم و خود را به زور داخل فضای خالی او کردم، به مرور زمان تغییر شکل دادم و به شکل فضای خالی مربع در آمدم .ولی او قرمز بود و من آبی، به هم نمی‌خوردیم. اکنون پشیمانم. من قطعه‌ی گمشده‌ی شما هستم.

w05

دایره که دید قطعه گمشده خود را پیدا کرده سعی کرد او را در فضای خالی خود جا دهد اما نشد، بنا بر این او را با طناب به خود بست و خوشحال راه افتاد. حرکت کردن با یک قطعه که سبب بد قواره شدن دایره شده بود خیلی سخت بود ولی دایره تمام این سختیها را به جان خریده بود و با عشق حرکت میکرد.
w06

رفت و رفت ولی ناگهان گودال را ندید و داخل آن افتاد و گیر کرد. بخت به او رو کرده بود که قطعه‌ی گمشده‌اش قسمت بالای او بود و گیر نکرده بود. قطعه گمشده به او گفت: من را باز کن تا بروم و کمک بیاورم.
w07

قطعه‌ی گمشده رفت و هیچ وقت برنگشت. دایره هم سالها آنقدر گریه کرد تا بیضی شد (لاغر شد) و توانست از گودال بیرون بیاید. دلش شور میزد که نکند اتفاقی برای قطعه گم شده افتاده باشد. دنبال او به هر سو رفت. تا اینکه بالاخره او را پیدا کرد. کاش هیچ وقت او را پیدا نمی‌کرد.

w08

نتیجه گیری اخلاقی : سعی کنید گول تکه های گمشده دروغی رو نخورید




ادامه مطلب

[ دوشنبه 91/5/16 ] [ 3:10 عصر ] [ هانیه ]

بچه ها یه سؤال حتمأ بهش جواب بدید.      

 اگر یه روز  بهتون بگن تو عمرتون فقط میتونید یه آرزو بکنید

 اونم حالا ! چه آرزویی می کنید ؟!   

       منتظر جوابتون هستم




ادامه مطلب

[ دوشنبه 91/5/16 ] [ 3:10 عصر ] [ هانیه ]

قالب وبلاگ

|

ابزار رتبه گوگل

کد تغییر شکل موس

فال حافظ

ابزار فال حافظ


قالب