به همین سادگی

به همین ســــــــــــادگی...

 

افسانه ها را رهــــــــا کن
دوری و دوستی کدام است؟؟؟؟
فاصله هایند که دوستی را میبلعند !!!
تـــــــــــو اگر نباشی
دیگری جایت را پر میکند....
به همین ســــــــــــادگی...





گاهی آدم
فعل خواستن را که صرف می کند،
اینطور می شود :

خواستم

خواستی

نشد ..






تو آنجا من اینجا


همه راست می گفتند


تو کجا من کجا؟؟؟؟!!!!!




به خــداحافــظـی تــلـخ تـو سـوگــنـد نــشــد
کـه تـو رفــتـی و دلـم ثـانـیـه ای بـنـد نـشـد

بـا چـراغـــــی هـمه جـا گـشـتـم و گـشـتـم در شـهـر
هـیــچ کـس ! هــیـچ کـس ایـنجا به تـو مانـنـد نـشـد

خواسـتـنـد از تـو بگویـنـد شـبـی شـاعـرها
عـــاقـبـت بـا قــلــم شــرم نوشـتـنـد : نـشـد













ادامه مطلب

[ یکشنبه 91/6/12 ] [ 9:15 صبح ] [ هانیه ]

من باختم

من باختــــــــــــــــــــم ...

 

چقدر سخته پس از پشت سر گذاشتن کلی خاطره ی قشنگ...
با بی اعتنایی و بی تفاوتی بهت بگه:
هر جور راحتی کسی مجبورت نکرده بمونی!!!







رویای با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمیتوان سرود
با تو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهایی
و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتند
و...و من همچون غربت زده ای در اغوش بی کران دریای بی کسی
به انتظار ساحل نگاهت می نشینم و می مانم تا ابد
وتا وقتی که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشوید
بانوی دریای من دنبال تو میگردم...





یک روز عشقت را دزدیدم
و برای اینکه جای مطمئنی داشته باشد
آن را در قلبم پنهان کردم
غافل از اینکه روزی برای پس گرفتن آن قلبم را خواهی شکست






من باختــــــــــــــــــــم ... من پذیرفتم شکست خویش را پندهای عقل دوراندیش را من پذیرفتم که عشق افسانه است این دل درد آشنا دیوانه است میروم شاید فراموشت کنم در فراموشی هم آغوشت کنم می روم از رفتن من شاد باش از عذاب دیدنم آزاد باش آرزو دارم بفهمی درد را تلخی برخوردهای سرد














ادامه مطلب

[ یکشنبه 91/6/12 ] [ 9:9 صبح ] [ هانیه ]

شبیه تو نیست ! . . .

شبیه تو نیست ! . . .

 

نمیدونم کجاست … چه میکنه … ولى میدونم که ندارمش !
هیچوقت نخواستم که تورو با چشمات به یاد بیارم ؛
نمیخواستم که تورو تو گم ترین آرزوهام ببینم ؛
نمیخواستم که بى تو به دیوارها بگم ، هنوزم دوستت دارم …
آخه تو هول وهواى پریشونیا ، تو رو نداشتم !
تو گیرودار اى بابا دل تو هیچ ، حال اون خوش ؛ اى بى مروت !
دیگه دلى میمونه که جور دل کبوتر بتپه ، که با شما از جون زندگیش بگه ؟!
بگه که هنوز زنده است …
اگه صدا ، صداى منه ؛ نفس ، اگه نفس تو
بذار که اون خوش غیرتاش بدونن که دل ، دِله و این دیگه دل نیست !
دیگه دل نمیشه !
نه دیگه این واسه ما دل نمیشه …





اگه میخواى یکــــــیو از دست بــدى.
.
.
.
.
.
.
فقط کــافـیـه دوســـــــــــتـش داشـته باشـى ....
هــــــــــــــــــمـیـن کـــــــــافـیـه .. .. .. !!!!!!!!






چقدر ...
هیچکس...
شبیه تو نیست ! . . .










ادامه مطلب

[ یکشنبه 91/6/12 ] [ 9:8 صبح ] [ هانیه ]

\شوخی نیست من شاه شطرنجم... \ !!!

"شوخی نیست من شاه شطرنجم... " !!!

 

چگونه تکه تکه های سهمم از تو را
کنار هم بگذارم؟
چگونه بسازمت؟

آدم هـــــــا... فـرامـوش نـــمیکــــنند ... !! ...
فــــــــقط ...
دیـــگر ســـــــــــــــــــــاکت میشـوند ...
هـمین....!





گیرم که باخته ام!!!

اما کسی جرات ندارد به من دست بزند

یا از صفحهء بازی بیرونم بیندازد

"شوخی نیست من شاه شطرنجم... " !!!





لحظاتی وجود دارند که دراز کشیده ای
خیره به آسمان
و یک چیزی مثل صاعقه وجودت را خالی میکند.
زیرلب میگویی:
دیگه مهم نیست!
و یک چیزی توی زندگی ات تمام میشود
بترس از روزی که دیگر برایم مهم نباشی






ادامه مطلب

[ یکشنبه 91/6/12 ] [ 9:7 صبح ] [ هانیه ]

بیچاره عروسک

بیچاره عروسک ....

 

آدما رسمشونه پابند دلدار نمی شن
خوب گرفتار می کنن,اما گرفتار نمی شن





ادم ،
گاهی باید ،
شک کند ، به خودش
که ، شاید نبوده ،
و ، نباشد ، هیچ وقت
از بس که دیده نمی شود ..




جاده نگاهم تا دور دست ها خالیست

بگو کجا ایستاده ای ؟





بیچاره عروسک ....

دلش می خواست زار زار بگرید ولی ؛

خنده را بر لبش دوخته بودند ...








ادامه مطلب

[ یکشنبه 91/6/12 ] [ 9:6 صبح ] [ هانیه ]

این را می شکنند

این را میشـــــکنند...

 

آدم دلتـــنگ ؛ حرف حالی اش نمی شود .... لطفاً برایش فلسفه نبافید ...




باران که میبارد دلم برایت تنگ میشود . . . راه میفتم بدون چتر, من بغض میکنم . . . آسمان گریه






حــُــــرمت نان از قلب بیشـــــتر است



آنرا می بوســــــند، این را میشـــــکنند...




سهم امشب من
از تمام آسمان
شاید
همین یک " آه " باشد
که از بستر تنهایی بی نهایتم
... تا آن دوردست ها که هستی
جاریست

به سویت
پروازی به راه دارم
همین امشب...





یادت باشـــه هر کـــی بهـت گـفت “عاشقتم” ازش بپرســـی تا ساعت چند؟!













ادامه مطلب

[ یکشنبه 91/6/12 ] [ 9:5 صبح ] [ هانیه ]

خالی ام از احساس

خالی ام از احساس...

 

اشک تنها خاطره ایست که این روزها از تو

به " یادگار " دارم





خوبم...باور کنید...
اشکها را ریخته ام...غصه ها را خورده ام...
نبودنها را شمرده ام...
این روزها که میگذرد خالی ام...
خالی از خشم،نفرت،دلتنگی ...و حتی از عشق...
خالی ام از
احساس...




از همین حالا میگویم حواست را خوب جمع کن

یادت باشد انعام خوبی به قبر کن بده تا قبرم را بزرگ تر و جادارتر از دیگر قبرها حفر کند.

می ترسم که مبادا قبرم ، جایــی برای دل پر آرزویم ، نداشته باشد

و من در خانه جدیدم باز هم شرمنده دلم شوم .




زندگــــــ ــــــــی
تابـــــ خوردن خیــــــــال در روز هایی است
که هرگــ ــــــــز تعبیر نمیشود.............










ادامه مطلب

[ یکشنبه 91/6/12 ] [ 9:5 صبح ] [ هانیه ]

خواستی که دیگر نباشی

خواستی که دیگر نباشی؟؟

 

دلم درد میکند

انگار خام بودند

خیال هایی که به خوردم داده بودی...



مرا که هیچ مقصدی به نامم ..

و هیچ چشمی در انتظارم نیست را !.. ببخشید !

که با بودنم ترافیک کرده ام !!




آدم دلتـــنگ ؛
حرف حالی اش نمی شود ….
لطفاً برایش فلسفه نبافید … !!!




خواستی که دیگر نباشی؟؟

افرین...
چه با اراده...

لعنت به دبستانی که از درسهایش فقط تصمیم گیری را اموختی...









ادامه مطلب

[ یکشنبه 91/6/12 ] [ 9:4 صبح ] [ هانیه ]

!

جواب ِ خداحافظی واجب ِ ، نه سلام !

 

میگنـ دلتنگ نبـــــاش!

هـــــه !
انگـــــار بهـ برف بگی سرد نبـــــاش!




بغض نیمه کاره

تکرار دروغ هایت

گلویم را می فشارد

چشم هایم را می بندم

از ساده لوحی بی شرم خاطراتم بیزارم

آنگاه که از خودم می پرسم:

«هنوز دوستم دارد؟!...حتی به دروغ







بیایید بگذاریم حرفش را بزند ..
خوب به حرفش گوش کنیم (حداقل تظاهر کنیم )
مردانه / زنانه ، خداحافظی کنیم و از یک رابطه بیرون برویم ..
تا داغ کشندهء یک رابطهء بی پایان و لنگ در هوا ، تا ابد روی دلش نماند ..

به دردهای کشندهء همین روزهای بی پایان قسم ؛ جواب ِ خداحافظی واجب ِ ، نه سلام !









ادامه مطلب

[ یکشنبه 91/6/12 ] [ 9:3 صبح ] [ هانیه ]

دوباره سیب بچین حوا

دوباره سیب بچین حوا...

 

در خیال دیگری میرفت...

و من چه عاشقانه کاسه ی اب پشت سرش خالی میکردم...




بگذار آنچه از دست رفتنیست از دست برود...!!

من آنچه را میخواهم که به رنگ التماس آلوده نباشد...!!




کسی دستهایت را نمیگیرد
در جیبت بگذار..شاید

خاطره ای ته جیب مانده باشد که هنوز گرم است........!!!!!





دوباره سیب بچین حوا...
من "خسته ام "
بگذار از اینجا هم بیرونمان کنند.






ادامه مطلب

[ یکشنبه 91/6/12 ] [ 9:2 صبح ] [ هانیه ]

قالب وبلاگ

|

ابزار رتبه گوگل

کد تغییر شکل موس

فال حافظ

ابزار فال حافظ


قالب